علل انحطاط مسلمانان اروپا و بيداري فرانسه
علل انحطاط مسلمانان اروپا و بيداري فرانسه
مسيحيان شمال اسپانيا از همان زمان قادر بودند کشور نياکان خود را مسترد دارند ولي آنها خود در آن موقع به چند دسته تقسيم شده بودند. ميان مسيحيان ناوار و گاليسيا همان دشمني بود که ميان همه آنها با مسلمانان بود.
هنگامي که جنگ داخلي ميان گروههاي مسلمان درگرفت، مسيحيان هم خود را به ميان آنها انداختند. آنها با در نظر گرفتن مصلحت خود به يک گروه جنگجو مي پيوستند و با گروه ديگري از مسلمانان مي جنگيدند، و چه بسا که در هر دو گروه متخاصم هم شرکت مي جستند! اسقف ها نيز خود را به ميان اين جنگها مي انداختند!
در سال 1009 در آشوبي که در قرطبه به وقوع پيوست، مسيحيان به يک گروه مسلمان پيوستند و آنها را در شکست گروه ديگري ياري کردند. گروه شکست خورده نيز از مسيحيان کتالونيه که به قلب اسپانيا رفته بودند کمک خواستند، ولي در اثناي جنگ سه نفر از اسقف ها و يکي از قهرمانان خود را به نام ارمانجو (ارمانوس) کنت ايرجل از دست دادند.
حاصل اينکه مسلمانان اسپانيا به عقب نشيني کردند و پر و بالشان ريخت و ديگر کمترين خطري از جانب آنها براي فرانسه باقي نماند! بعکس مملکت فرانسه روز به روز قوي تر مي شد و پيش مي رفت. در سال 987 پادشاه فرانسه به آل کابت(1) عزيمت کرد. مردم فرانسه او را بهترين پادشاه اخير از دودمان شارلماني مي دانستند.
آنگاه نورمان ها به کيش نصارا در آمدند و از عوامل بزرگ نصرانيت شدند، به طوري که ديگر دست از آشوب و بلوا کشيدند و آرام گرفتند و ظلم و فساد را کنار گذاشتند.
مجارها نيز به کيش مسيحي گرويدند و بدين گونه تمام اروپا مسيحي شد. در آن اوقاف بود که طبقات مردم بيدار شدند و از پادشاهان خويش مطالبه حقوق خود را کردند. قواي حکومتي با مردم به نزاع پرداخت، و در نتيجه جمعيتي به نام انجمن شهر به وجود آمد.
اين رويدادها تدريجا به يک حالت اجتماعي مبدل گرديد و موجب شد که اروپا در صف اول عالم متمدن قرار گيرد. شاخه درخت تمدن اروپا از آن زمان برگ درآورد و جوانه آن از آن ايام سبز شد و کم کم به ثمر رسيد.
سواحل فرانسه باز هم تا مدتي طولاني از حملات مسلمانان ايمن نبود. در سال 1003 مسلمانان اسپانيايي وارد انطيب يا عين الطيب (2) شدند و بعضي از راهب ها را اسير کردند. در سال 1019 عده اي از آنها در شهر ناربون جنگيدند. اهالي ناربون هم به آنها حمله کردند و همه را دستگير ساختند و به قتل رساندند و بيست نفر از آنها را که بسيار بلند قد و درشت اندام بودند اسير کردند. اين عده را به دير سان مارسيال در ليموج روانه کردند. رئيس دير دو نفر آنها را براي خدمت در دير برگزيد و بقيه را ميان شاگردان خود تقسيم کرد! خبري در مجموعه دون بوکيه آمده است که مي رساند زبان اين عده عربي نبوده است.
در سال 1047 مسلمانان اندلس در جزيره ي لرين (3) فرود آمدند و عده اي از راهبان را اسير کردند و با خود بردند. رئيس ديرسان ويکتور واقع در بندر مارسي براي آزاد کردن آنها رهسپار اندلس شد. در آن زمان بعضي از امراي اسپانيا دست به يک سلسله حملات دريايي بر ضد شهرهاي اروپايي زدند. مشهورترين آنها مجاهد عامري بود که بر شهر دانيه و جزاير باليار استيلا يافت. فرانسوي ها به وي موجيت (4) يا موزکتوس(5) مي گفتند. نام مجاهد ساکنان بنادر و جزاير (سواحل ايتاليا و اسپانيا) کرس و سردانيه(ساردني) و پيزه و جنوا را در رعب و هراس فرو برده بود.
حملات مسلمانان به سواحل فرانسه به طور متوالي ادامه داشت و فاصله ميان هر حمله طولاني نبود تا آنکه نيروي دريايي فرانسه قدرت يافت ولي حملات آنان تا فتح جزاير مغرب توسط فرانسه بکلي قطع نشد.(6)
شهر ماگلون پيوسته در معرض حملات جنگجويان مسلمان قرار داشت، تا جايي که به آن پورت سارازين (7) گفتند و از اين قبيل شهر مارتيخ واقع در مصب رود رن بود که داراي ابنيه تاريخي است و گفته مي شود که متعلق به دوران اسلامي است، و نظير آن جزاير هييار(8) رو به روي ساحل وار است.
«در سرشماري ايالت مصب رود رن» به قلم مسيو تولوزان آمده است که جزوه اي قديمي در شهر مارتيخ به دست آمده که متعلق به اقامت مسلمانان در آن شهرهاست. همچنين جزوه قديمي ديگري در شهر فوس به دست آمده است که از آن پيداست مسلمانان در جزاير هييار مذکور سکونت داشته اند.
مسلمانان در اواسط قرن يازدهم ميلادي در امر دريانوردي شروع به عقب نشيني کردند. در سال 961 رومي ها (روم شرقي) جزيره کرت را از آنها پس گرفتند. در سال 1050 نيز مسلمانان از جنوب ايتاليا عقب نشستند و قدرت خود را در سيسيل از دست دادند. بعکس اروپاييان از دريا گذشتند و در برخي از سواحل افريقا پياده شدند و براي مدتي طولاني پرچمهاي اسلامي در آن نقاط پايين آمد. آنگاه اسپانيايي ها دست به کار شدند و شهرهاي طليطله و قرطبه و اشبيليه و غيره را به قلمرو خود باز گرداندند. سپس صليبي ها نه فقط با سپاهي بيشمار از اروپا روي به آسيا نهادند و مسلمانان را در مرزهاي اصلي خود متوقف کردند، بلکه با آنها در قلب کشورشان پيکار نمودند! و بدين گونه بود که مسلمانان هر گونه انتظاري را براي تجاوز به فرانسه و جنوب غربي اروپا از دست دادند.
در سال 960 ميلادي جغرافي دان عرب ابن حوقل مسلمانان اندلس را به ضعف نفس و خفت عقل و فقدان صلابت و اراده توصيف کرده است. همچنين ابن سعيد که از نويسندگان اسلامي در قرن دوازدهم ميلادي است، تعجب مي کند که چرا مسيحيان اروپا در آن اوقات کليه مسلمانان اسپانيا را از آن کشور بيرون نراندند!
آنچه باعث شد که مسلمانان دچار آن وضع شوند دو چيز بود: اول اينکه مورخان اسلامي روايت کرده اند که وقتي موسي بن نصير بعد از فتح اسپانيا به شام بازگشت، خليفه از وي راجع به ملتهاي گوناگوني که در اروپا ديده بود، پرسش کرد و موسي گفت: «فرانکها مردمي نيرومند و با استقامتند.» جاي تعجب است که موسي بن نصير با اينکه با فرانکها (فرانسوي ها) در جنگي برخورد نکرده بود آنها را بدين گونه توصيف نموده است! زيرا بر فرض که به قول مورخان عرب وي به جنوب فرانسه رسيده باشد، اما نه فقط با فرانسوي ها ملاقات نکرده است بلکه در آن موقع گت ها را ديده است که در ايالات جنوبي فرانسه فرمانروايي داشتند و مسلمانان اسپانيا هنگامي که با مردان شارل مارتل و شارلماني برخورد کردند متوجه شدند که فرانکها پرصلابت چه کساني هستند و دانستند فرانسويان که به حب مجد و تن دادن به مخاطرات موصوف مي باشند، کيستند.(9)
کندي مورخ اسپانيايي اين سخن موسي بن نصير را نقل کرده است، ولي افزوده است که موسي گفت: فرانکها وقتي شکست خوردند و پا به فرار گذاشتند ديگر چيزي نيستند.(10)
دوم اينکه مورخان عرب روايت کرده اند که در شهر ناربون کتيبه اي به اين مضمون يافتند: اي اولاد اسماعيل از اين محل نگذريد. زيرا اگر از اينجا قدم فراتر بنهيد و مراجعت نکنيد، به هلاکت خواهيد رسيد.(11) مقري تلمساني در نفح الطيب چنين روايت کرده است.»(12)
سخنان ابن حوقل راجع به اسپانيا و اوضاع عمومي مسلمانان آنجا
يک رقم اندک آن اين است که دارالضرب او هر سال دويست هزار دينار طلا و سه ميليون و چهارصد هزار درهم ضرب مي کند. بعلاوه ي ساير درآمدها و مالياتهاي شهري و اموالي که مرسوم است از کشتيها هنگام ورود و خروج مي گيرد و درآمدي که از فروش اجناس و کالاهاي بازارها دارد.
يکي از شگفت انگيزترين خصوصيات اين جزيره (اندلس) اين است که اين کشور با اين نظم و آرامش و آسايش و وفور نعمت همچنان در دست اين سلطان مانده است! با اينکه اهالي اندلس مردمي کوتاه فکر وضعيت النفس و کم عقل هستند و از قدرت و شجاعت و سوارکاري و مهابت و برخورد با مردان مبارز بدورند و آنجا جايي نيست که پهلوان و قهرمان بپروراند.»
و نيز ابن حوقل (13) آنجا که از درياي روم (مديترانه) سخن به ميان مي آورد گفتاري دارد که نظريه رنو راجع به عقب نشيني مسلمانان را در اوايل قرن چهارم هجري از اسپانيا و اروپا و از ميان رفتن حماسه هايي که در سه قرن پيش داشتند و سستي و فرومايگي که بر آنها چيره شده بود تأييد مي کند تا جايي که از حريم خود دفاع نمي کردند و قادر نبودند که از همسايگان خويش حمايت کنند.
ابن حوقل مي افزايد که: «در تمام درياها جايي از سواحل اين دريا (مديترانه) آبادتر نيست، زيرا ساختمانها از دو سوي ساحل به هم پيوسته است و ميان آنها فاصله و مانعي نيست. در صورتي که سواحل ساير درياها به سبب وجود نهرها از هم جدا مي شوند.
در اين اوقات دولت روم با حملات خود به مسلماناني که در سواحل آنجا سکونت دارند و ضبط کشتيهاي آنان از هر نظر کار را بر آنها سخت گرفته و آنها نيز هيچ پناهگاه و ياوري ندارند. پادشاه در ميان آنها پست و خوار است. او مشغول جمع مال است و از مردم فاصله گرفته است، دنيا را مي چاپد و سير هم نمي شود. به دلخواه خود فتوي مي دهد و حکم صادر مي کند و از خدا و آخرت هراسي به دل راه نمي دهد.
بازرگانان آلوده اند و از ارتکاب حرام براي جلب منافع خود ابا ندارند. زاهدان گرگاني درنده هستندکه هر شري از آنها سر مي زند و چون بادي مي وزد از جا کنده مي شوند. مرزها و جزاير مسلمان نشين به دست دشمنان افتاده و زمين از صاحبان خود در پيشگاه الهي مي نالد.»
اين بود گفتار ابن حوقل در ثلث اول قرن چهارم هجري که مي رساند بيماري کنوني مسلمانان قديمي است! و نبايد تعجب کرد که چرا بعدها کار مسلمانان به آن حد از سقوط و انحطاط رسيد.
ولي در قرن نهم هجري باد موافق سوي مسلمانان وزيدن گرفت و درياي روم (مديترانه) مجددا به تسلط آنها درآمد، و اين در زمان سلطان سليمان عثماني و خيرالدين بر بروس بود. جزاير غرب در اختيار دولت اسلامي قرار گرفت و اين سلطه و صولت مدتهاي طولاني براي آنها باقي ماند تا اينکه در قرنهاي اخير ريسمان آن از هم گسيخت. آري از روزي که خداوند جهان را آفريد، روزگار از اين جزر و مدها داشته است.
پينوشت:
1. Al-Cabet.
2. Antibes.
3- مقابل سواحل جنوبي فرانسه، چند جزيره به نام Lerins هست که از همه مشهورتر جزيره سانت مارگرت و سان اونورا است.
4.Mujet.
5.Musectus.
6- اين فتح پنج سال قبل از انتشار کتاب رنو نويسنده اين تاريخ، روي داد.
7.Port-Sarrazin..
8- قبلا گفتيم که رنو مي نويسد: اروپاييان مسلمان را سارازين مي نامند و چون «پرت» به معني بندر است بنابراين ماگلون را بندر مسلمانان ناميدند- مترجم.
9- البته توجه داريد که نويسنده اين سطور مسيو رنو فرانسوي است! در اينکه فرانسويان در جنگهاي خود با مسلمانان رشادتهاي زيادي نشان دادند حرفي نيست، ولي در بخش لشکرکشي سرداران اسلام همچون سمح بن مالک خولاني و عبدالرحمن غافقي و ديگران به فرانسه به تفصيل علل شکست مسلمانان را در آن جنگها خود همين آقاي رنو و ديگران شرح داده اند، به آنجا مراجعه کنيد- مترجم.
10- آنچه مورخان مسلمان راجع به فرانکها (فرانسوي)ها گفته اند اين است که: آنها با همه شجاعتي که دارند ثبات آنها از جلالقه يعني ساکنان شمال اسپانيا در جنگها کمتر است. ابن حوقل مي گويد: حدود قلمرو جلالقه شهرهاي مارده و نفزه و وادي الحجاره و طليطله و شهر معروف جلالقه که نزديک مرز است موسوم به سموره است.
بزرگ جلالقه در شهري به نام ليون نشيمن دارد. نيروها و نفرات آنها بعد از سموره در اين شهر است، و شهر ديگري دارند به نام اويدو (Ouiedo) که از مملکت اسلامي فاصله دارد.
ميان کافراني که بر اسپانيا غلبه يافتند، فرانسه از لحاظ نفرات سهم بيشتري داشت. جز اينکه آن دست از فرانسويان که بر مسلمانان غالب شدند، گروهي ضعيف بودند و قدرت چنداني نداشتند و با مسلمانان خوش رفتاري کردند. به همين سبب مردم اندلس از جلالقه روي برتافته و به آنها راغب بودند ولي جلالقه ساده و بي تکلف بودند و از لحاظ قوت و شهامت و شجاعت بر آنها برتري داشتند. افراد نيرنگ باز هم ميان آنها بودند. آنها در راه فرانسه جاي داشتند.
در صبح الاعشي مي نويسد: جلالقه ملتي هستند که جهالت و ستمگري در آنها غلبه دارد، آنها عادت دارند که لباسهاي خود را نشويند و بگذارند که بر تن آنها بپوسد! هر کدام بدون اجازه ديگري وارد خانه او مي شود. آنها از فرانسوي ها قويتر مي باشند.
سپس از شهر سموره نام مي برد و مي گويد: آنجا پايگاه جليقيه است و مي گويد: مسلمانان آن را متصرف شدند، ولي جلالقه در زمان آشوب يعني فتنه و آشوبي که شنجول عامري در اسپانيا برپا کرد، آن را از مسلمانان پس گرفتند.
11- آنچه در نفح الطيب يافته ايم اين است که گويند: «موسي بن نصير همچنان در سرزمين فرانکها پيش مي رفت تا به بيابان بزرگ و دشت وسيعي که داراي آثار تاريخي بود، رسيد. در آنجا بت بزرگي را ديد که بر آن جمله اي به عربي نوشته بود. جمله اين بود: «اي اولاد اسماعيل به اينجا رسيديد ولي برگرديد.» موسي از اين جمله که در بت سنگي نوشته بود به هراس افتاد و گفت حتما اين نوشته معني بزرگي دارد. سپس با همراهان خود مشورت کرد و از آنجا بازگشت.»
به نظر من (شکيب ارسلان) اين کتيبه به افسانه شبيه تر است تا به يک واقعيت. قبلا هم اين موضوع را در آنجا ترجمه نکرديم و براي اينجا گذاشتيم، که اگر اين داستان راست باشد آن را خود فرانسوي ها نوشته بودند که مسلمانان را از پيشروي بيشتر در خاک فرانسه باز دارند!
12- پايان سخنان رنو در اين بخش.
13- ابن حوقل که مکرر در اين کتاب از وي نام برده شده ابوالقاسم محمد بن حوقل بغدادي از دانشمندان و جغرافي دانان و جهانگردان معروف اسلامي در اواسط قرن چهارم هجري است. به سال 331 به عزم جهانگردي و سياحت دنياي معمور آنروز سفر خود را آغاز کرد. و شمال افريقا و جزيره سيسيل و کشور اسپانيا و ساير کشورهاي آنروز اسلامي را در خشکي و دريا به مدت 28 سال سياحت کرد و از آن کتابي به وجود آورد به نام «المسالک و الممالک» و نقشه ها و اوضاع و احوال آن ممالک را در آن گرد آورد. قسمت مربوط به افريقاي آن کتاب به انگليسي ترجمه و در سال 1800 ميلادي در لندن و در سنه 1842 در پاريس و قسمت ديگر مربوط به درياي روم نيز در پاريس به سال 1845 چاپ شده و متن عربي آن نيز نخست در «ليدن» هلند به طبع رسيده است. برخي از دانشمندان اهل تسنن احتمال داده اند که او جاسوس خلفاي فاطمي مصر بوده است ولي تصور نمي رود صحيح باشد. زيرا دانشمند سني بغدادي چه تناسبي با جاسوسي براي خليفه فاطمي مصر دارد؟ شايد انتقاداتي که از امراي نالايق اموي اندلس کرده و صفات زشت آنها و عمال آنان را برشمرده است موجب اين توهم يا سوء ظن شده باشد- مترجم.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}